ممنکه سرچشمه ی احساس خودم را نشناختم


همان احساسی که خدارا بمن شناساند.


همان احساسی که برایم رویا بود.


همان احساسی که صدای طپش قلبم ، صدای خدایم بود .


همان احساسی که وقتی میگفتم : خدایا ... ،


انعکاس صدایم ( ای بنده ی من ) بود ...


منکه سرچشمه ی احساس خودم را نشناختم.


همان احساسی که اشکم را جاری می ساخت


و همان احساسی که انگار دستی نامرئی اشکهایم را پاک می کرد.



تاريخ : پنجشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۱ | 12:48 | نویسنده : فاطمه سادات حیدری |